سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه مرد با ایمان برادر خود را خشمگین ساخت ، میان خود و او جدائى انداخت . [ گویند : حشمه و أحشمه ، چون او را بخشم آورد . و گفته‏اند شرمگین شدن و خشم آوردن را براى او خواست . و آن گاه جدائى اوست ] . [ و اکنون هنگام آن است که گزیده‏هاى سخن امیر مؤمنان علیه السّلام را پایان دهیم ، حالى که خداى سبحان را بر این منّت که نهاد و توفیقى که به ما داد سپاس مى‏گوییم . که آنچه پراکنده بود فراهم کردیم و آنچه دور مى‏نمود نزدیک آوردیم . و چنانکه در آغاز بر عهده نهادیم بر آنیم که برگهاى سفید در پایان هر باب بنهیم تا آنچه از دست شده و به دست آریم در آن برگها بگذاریم . و بود که سخنى پوشیده آشکار شود و از آن پس که دور مینمود به دست آید . و توفیق ما جز با خدا نیست . بر او توکل کردیم و او ما را بسنده و نیکوکار گزار است . و این در رجب سال چهار صد از هجرت است و درود بر سید ما محمد خاتم پیمبران و هدایت کننده به بهترین راه و بر آل پاک و یاران او باد که ستارگان یقین‏اند . ] [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----90367---
بازدید امروز: ----4-----
جستجو:
خرداد ماه - کوچولوها
  • درباره من
    خرداد ماه - کوچولوها
    محمد
    یه پسر خوب و با ادب و شیطون
  • لوگوی وبلاگ
    خرداد ماه - کوچولوها

  • پیوندهای روزانه
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • وضعیت من در یاهو
  • و این منم
    نویسنده: محمد سه شنبه 86/3/15 ساعت 12:23 عصر

    و این منم. یک عاشق دیوونه. که هر صبح، گوشه بیابان در وصف تو می سرایم. هر ظهر در وصف زیبایی ات سخنرانی می کنم و هر شب در وصف مهربانی ات می نویسم. من همانم که تنهای تنها در گوشه ی یک بیابان خشک و ترک خورده با یاد تو سرسبزم. من همانم که همیشه در آرزوی دیدار تو هستم. همان عاشقی که لحظه لحظه ی عمرش را با یاد و با وجود تو گذرانده است. من همان هستم که جز تو کسی را ندارم. همان کسی که هر روز با تنها شدنش به تو نزدیک تر می شود. به تو دل   می بندد و سرانجام تو را می یابد. همان کسی که سال هاست در آرزوی داشتن یک دوست مانده است. من تو را در ستاره ی شب های بیابان جست و جو کردم. در ترک ترک های زمینی که زیر پای من است، سراغت را گرفتم و در آسمانی که شفاف تر از آن نیست،به دنبالت گشتم.  امّا  من در ستاره ها، در ترک ترک های زمین بیابانی خشک، در شب های سرد و در آسمان شفاف و پرنور بیابان، تنها زمزمه ای از عشق تو دیدم. تویی که همیشه و همه جا با من بودی. تویی که دار و ندارم هستی. ای خدای مهربان! من تو را در قطره ی بارانی که همیشه وقت آن را در بیابان ندیده ام، یافتم؛ و به این نتیجه رسیده ام که هیچ چیز و هیچ کس، شب ها در بیابان، پا به پای من با گوشی شنوا، در نزدیکی من به حرف هایم گوش نمی دهد. تو تنها کسی هستی که هیچ وقت از حرف هایم خسته نشدی. من تو را به سختی یافتم. در صورتی که یافتن تو با یک نظاره به اطراف بسیار آسان بود. من تو را در خودم یافتم. در ریشه هایم، در برگ هایم، در شاخه های کشیده شده ام به سمت تو...! همیشه و همه جا در جست و جوی تو بوده ام؛ اما تو را در خودم یافتم، نه در چیز دیگری...!

    من تو را ، در تن خود ، در رگ خود ، هستی خویش و در هر ذره وجودم که پر از خواهش توست ، محو و گم خواهم کرد. من تمامی وفا و تمامی دل عاشق خود را ، به تو خواهم بخشید...........


    نظرات دیگران ( ) شعر و داستان

  • اشتباه
    نویسنده: محمد شنبه 86/3/12 ساعت 5:24 عصر

    سالهاست که کور شده ایم قرن هاست کر گشته ایم حتی صدای تپش قلب خویش را از یاد برده ایم سالهاست که قلب را انکار کرده ایم و در سر زندگی میکنیم سالهاست که بودن را با ماندن اشتباه گرفته ایم

    نظرات دیگران ( ) عمومی