و این منم. یک عاشق دیوونه. که هر صبح، گوشه بیابان در وصف تو می سرایم. هر ظهر در وصف زیبایی ات سخنرانی می کنم و هر شب در وصف مهربانی ات می نویسم. من همانم که تنهای تنها در گوشه ی یک بیابان خشک و ترک خورده با یاد تو سرسبزم. من همانم که همیشه در آرزوی دیدار تو هستم. همان عاشقی که لحظه لحظه ی عمرش را با یاد و با وجود تو گذرانده است. من همان هستم که جز تو کسی را ندارم. همان کسی که هر روز با تنها شدنش به تو نزدیک تر می شود. به تو دل می بندد و سرانجام تو را می یابد. همان کسی که سال هاست در آرزوی داشتن یک دوست مانده است. من تو را در ستاره ی شب های بیابان جست و جو کردم. در ترک ترک های زمینی که زیر پای من است، سراغت را گرفتم و در آسمانی که شفاف تر از آن نیست،به دنبالت گشتم. امّا من در ستاره ها، در ترک ترک های زمین بیابانی خشک، در شب های سرد و در آسمان شفاف و پرنور بیابان، تنها زمزمه ای از عشق تو دیدم. تویی که همیشه و همه جا با من بودی. تویی که دار و ندارم هستی. ای خدای مهربان! من تو را در قطره ی بارانی که همیشه وقت آن را در بیابان ندیده ام، یافتم؛ و به این نتیجه رسیده ام که هیچ چیز و هیچ کس، شب ها در بیابان، پا به پای من با گوشی شنوا، در نزدیکی من به حرف هایم گوش نمی دهد. تو تنها کسی هستی که هیچ وقت از حرف هایم خسته نشدی. من تو را به سختی یافتم. در صورتی که یافتن تو با یک نظاره به اطراف بسیار آسان بود. من تو را در خودم یافتم. در ریشه هایم، در برگ هایم، در شاخه های کشیده شده ام به سمت تو...! همیشه و همه جا در جست و جوی تو بوده ام؛ اما تو را در خودم یافتم، نه در چیز دیگری...!
من تو را ، در تن خود ، در رگ خود ، هستی خویش و در هر ذره وجودم که پر از خواهش توست ، محو و گم خواهم کرد. من تمامی وفا و تمامی دل عاشق خود را ، به تو خواهم بخشید...........