سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] بنده را نسزد که به دو خصلت اطمینان کند : تندرستى و توانگرى . چه آنگاه که او را تندرست بینى ناگهان بیمار گردد و آنگاه که توانگرش بینى ناگهان درویش شود . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----91703---
بازدید امروز: ----21-----
جستجو:
مهر ماه - کوچولوها
  • درباره من
    مهر ماه - کوچولوها
    محمد
    یه پسر خوب و با ادب و شیطون
  • لوگوی وبلاگ
    مهر ماه - کوچولوها

  • پیوندهای روزانه
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • وضعیت من در یاهو
  • لینک طلائی
    نویسنده: محمد سه شنبه 85/7/18 ساعت 5:41 صبح


    نظرات دیگران ( ) کامپوتر

  • عشق کودک
    نویسنده: محمد دوشنبه 85/7/17 ساعت 12:9 صبح

    عشق کودک شبیه یک نجوا است، و به آرامی بیان می شود طوری که ما آن را نمی شنویم. اما اگر به دقت گوش کنی، به وضوح آن را خواهی دید. بچه ها اغلب عشقشان را با صدای بلند بیان نمی کنند اما به شما می گویند: " پدر، با من بازی می کنی؟ " ، " مادر بند کفش مرا می بندی؟ " روش ابراز عشق آن ها هم زمان با بزرگ شدنشان تغییر می کند.

    " مادر، من امروز عضو یک تیم فوتبال شدم " ، " پدر! من به مقداری پول نیاز دارم. " ، " مادر! من می خواهم ازدواج کنم. " ، " پدر، او از من خواستگاری کرده است. آیا شما او را به عنوان پسرتان می پذیرید؟ "

    " پدر خبر هایی برای شما دارم، قرار است فرزند ما پسر شود! "

    عشق کودک شبیح به یک نجوا است، و به آرامی بیان می شود طوری که ما آن را نمی شنویم. اما اگر به دقت گوش کنی، به وضوح آن را خواهی شنید.

    بچه ها اغلب آن را با صدای بلند نمی گویند، اما اگر نزد شما بیایند می گویند: " پدربزرگ، با من بازی می کنی؟ " ، " مادربزرگ بندکفش مرا ببند. " این موضوع هرگز پایان نمی پذیرد. یک موهبت از آسمان به نجواهای عشق کودک، گوش فرا دهید.


    نظرات دیگران ( ) عمومی

  • سکوت
    نویسنده: محمد یکشنبه 85/7/16 ساعت 10:25 صبح


    نظرات دیگران ( ) عمومی

  • به نام یگانه معمار هستی
    نویسنده: محمد یکشنبه 85/7/16 ساعت 10:21 صبح


    نظرات دیگران ( ) مناسبت ها

  • کاش میشد
    نویسنده: محمد چهارشنبه 85/7/12 ساعت 4:22 عصر

    کاش میشد ضربه هارا به آرامیه آنچه خود میخواهیم به یکدیگر میزدیم

    کاش میشد در چمنزار عشق قلتید و همدیگر ندید

    کاش میشد سایه های باران را از روی چتر برداشت

    کاش میشد از ته دریا به روی صمیمیت رسید

    کاش میشد چشمها آنچه میخواهند ببینند

    کاش میشد روی این دیوار نامرئی نوشت

    کاش میشد فریاد سکوت را شکست

    کاش میشد مرده ها را از زنده ها تشخیص داد

    کاش میشد فاصله ها را کوتاه کرد

    کاش میشد سایه ها را دزدید

    کاش میشد عشق معنایی داشت

    کاش میشد قلب ها را آرام کرد

    قلب من در تپش فریادهاست

    فریادی که هیچ گاه از نفس نمی افتد و کسی نمیتواند آرامش کند



    نظرات دیگران ( ) شعر و داستان

       1   2      >