سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----90452---
بازدید امروز: ----4-----
جستجو:
محمد - کوچولوها
  • درباره من
    محمد - کوچولوها
    محمد
    یه پسر خوب و با ادب و شیطون
  • لوگوی وبلاگ
    محمد - کوچولوها

  • پیوندهای روزانه
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • وضعیت من در یاهو
  • لوگوی طلائی
    نویسنده: محمد یکشنبه 86/1/12 ساعت 5:14 عصر


    نظرات دیگران ( ) عمومی

  • حرفهای خودمونی
    نویسنده: محمد جمعه 85/12/4 ساعت 8:41 عصر


    اگر از تنهایی بترسید ، به سوی آن کشیده خواهید شد، اگر از خجالت کشیدن بترسید ، بی درنگ سرخی آن را روی صورت خود احساس خواهید کرد . این رسم زندگی که ما را برای رشد بیشتر تشویق می کند و از هر چه بترسیم ، ما را با آن روبرو می کند تا بتوانیم از هراس های بیهوده خود رها شویم . بنابراین تنها راه غلبه بر ترس ، روبرو شدن با آن است

    شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتیم اما حالا که ناخواسته به آن دعوت شده ایم بهتر است تا می توانیم برقصیم (چارلی چاپلین)


    نظرات دیگران ( ) بازی

  • بدون شرح
    نویسنده: محمد یکشنبه 85/11/15 ساعت 9:26 عصر


    نظرات دیگران ( ) بازی

  • یاداشت روزانه
    نویسنده: محمد چهارشنبه 85/8/24 ساعت 6:0 عصر

    رسم بازی عشق این بود که من بشمارم و تو قایم شوی به همان رسم های قدیمی کودکانه (قایم باشک) هنوز نشمرده بودم که رفتی و چنان ناپیداکه برای همیشه بدنبالت سرگردان و آواره شدم لعنت به این بازی بچه گانه لعنت
    زندگی یک مسابقه نیست زندگی یک سفراست وتوآن مسافری باش که درهرگامش ترنم خوش لحظه ها جاریست
    عشق مانند ویلونی است که حتی اگر صدای آهنگش قطع شود تارهایش بجا می مانند
    همیشه غمگینترین لحظات را عزیزترین کسانمون به ما هدیه می کنند
    در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد
    عشق فرمان داده که به تو فکر کنم روز و شب زیر لیم اسم تو رو ذکر کنم من به آن می ارزم که به من تکیه کنی گل اطمینان را تو به من هدیه کنی

    نظرات دیگران ( ) شعر و داستان

  • بدون شرح
    نویسنده: محمد چهارشنبه 85/8/24 ساعت 2:39 عصر

    بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم . بعد ها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم ، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!!!

    نظرات دیگران ( ) هنر و زیبایی

    <      1   2   3   4   5      >