کاش میشد ضربه هارا به آرامیه آنچه خود میخواهیم به یکدیگر میزدیم
کاش میشد در چمنزار عشق قلتید و همدیگر ندید
کاش میشد سایه های باران را از روی چتر برداشت
کاش میشد از ته دریا به روی صمیمیت رسید
کاش میشد چشمها آنچه میخواهند ببینند
کاش میشد روی این دیوار نامرئی نوشت
کاش میشد فریاد سکوت را شکست
کاش میشد مرده ها را از زنده ها تشخیص داد
کاش میشد فاصله ها را کوتاه کرد
کاش میشد سایه ها را دزدید
کاش میشد عشق معنایی داشت
کاش میشد قلب ها را آرام کرد
قلب من در تپش فریادهاست
فریادی که هیچ گاه از نفس نمی افتد و کسی نمیتواند آرامش کند